عاشورا

  • خانه 
  • مهدی شناسی در زیارت آل یاسین قسمت سوم مهدی شناسی در زیارت آل یاسین قسمت دوم مهدی شناسی در زیارت آل یاسین قسمت اول پاداش عشق به امام حسین (ع) تربیتی ظهور زمینه سازان ظهور زمینه سازان ظهور ظهور ظهور 
  • تماس  
  • ورود 

دیدن شاه ولایت

29 مهر 1396 توسط ندا بهرامي

ديدن شاه ولايت
هارون الرشيد عباسي را پسري بنام قاسم بود كه از علايق دنيوي قرار كرده و پيوسته به گورستانها رفته ، همانند ابر بهار زار زار مي گريست .
روزي هارون در مجلس بود و قاسم آمد ، جعفر برمكي وزير خنديد ! هارون پرسيد : چرا مي خندي ؟ گفت : احوال اين پسر اصلا به شما خليفه نمي خورد و دائما با فقراء همنشين و به گورستان ها مي رود !
هارون گفت : شايد به او حكومت جائي را نداده ايم اينطور رفتار مي كند . او را خواست نصيحت كرد و گفت : مي خواهم حكومت مصر را بتو بدهم و اگر دنبال عبادت هم مي روي وزير صالح و كاردان بتو مي دهم ، اما قاسم قبول نكرد .
هارون حكومت مصر را برايش نوشت و مردم تهنيت گفتند و بنا بود فردا به آنجا برود ، شبانه فرار كرد .
هارون رد پاي قاسم را توانست تا رودخانه را بگيرد اما بعدش را نتوانست پيدا كند . قاسم سوار كشتي شد به بصره رفت .
عبدالله بصري گويد : ديوار خانه ام خراب شده رفتم دنبال كارگر ، به جواني برخورد كردم كه نشسته قرآن مي خواند بيل و زنبيل نزدش گذاشته ؛ از او درخواست كردم بيايد كار كند گفت : مزد چقدر است ؟ گفتم : يك درهم ، قبول كرد ، از صبح تا غروب باندازه دو نفر برايم كار كرده خواستم پول بيشتر بدهم قبول نكرد .
فردا رفتم دنبالش پيدا نكردم ، سئوال كردم ، گفتند : اين جوان روزهاي شنبه فقط كار مي كند و بقيه ايام مشغول عبادت است !
روز شنبه رفتم دنبالش ، آمد برايم كار كرد ، مزدش را دادم و رفت . شنبه ديگر رفتم نديدمش ، گفتند : دو سه روز است كه مريض احوال است و خانه اش فلان خرابه است .
رفتم او را پيدا كردم و گفتم : من عبدالله بصري هستم ، گفت : شناختم ، گفتم : شما چه نام داريد ؟ گفت : قاسم پسر هارون خليفه عباسي . بر خود لرزيدم و او گفت : در حال مردنم ، وقتي از دنيا رفتم اين بيل و زنبيل مرا بده به آن كسي كه قبر حفر مي كند ، اين قران را بده به كسي كه برايم بتواند بخواند ، اين انگشتر را مي بري بغداد روز دوشنبه مجلس عام است به پدرم مي دهي و مي گوئي : اين را بگذارد روي اموال ديگر ، قيامت خودش جواب بدهد !
عبدالله بصري مي گويد : قاسم خواست حركت كند نتوانست ، دو مرتبه خواست نتوانست ، گفت : عبدالله زير بغلم را بگير آقايم اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است بلندش كردم بعد جان به جان آفرين داد . (810)
95

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

عاشورا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس