اعتماد
اعتماد به ساقي
جبرئيل در زندان نزد حضرت يوسف آمد و گفت : اي يوسف چه كسي ترا زيباترين مردم قرار داد ؟ فرمود : پروردگار .
گفت : چه كسي ترا نزد پدر محبوب ترين فرزندان قرار داد ؟ فرمود : خدايم .
گفت : چه كسي كاروان را به سوي چاه كشانيد ؟ فرمود : خداي من .
گفت : چه كسي سنگي كه اهل كاروان در چاه انداختند از تو باز داشت ؟ فرمود : خدا .
گفت : چه كسي از چاه ترا نجات داد ؟ فرمود : خدايم .
گفت : چه كسي ترا از كيد زنان نگه داشت . فرمود : خدايم .
گفت اينك خداوند مي فرمايد : چه چيز ترا بر آن داشت كه به غير من نياز خود را باز گوئي ، پس هفت سال در ميان زندان بمان (به جرم اينكه به ساقي سلطان اعتماد كردي و گفتي : مرا نزد سلطان ياد كن )
و در روايت ديگر دارد كه خداوند به وي وحي كرد : اي يوسف چه كسي آن رؤ يا را به تو نماياند ؟ گفت : تو اي خدايم .
فرمود : از مگر زن عزيز مصر چه كسي ترا نگه داشت ؟ عرض كرد : تو اي خدايم .
فرمود : چرا به غير من استغاثه كردي و از من ياري نجستي ، اگر به من اعتماد مي كردي از زندان ترا آزاد مي كردم به خاطر اين اعتماد به خلق ، هفت سال بايد در زندان بماني .
يوسف آن قدر در زندان ناله و گريه كرد كه اهل زندان به تنگ آمدند ، بنا شد يك روز گريه كند و يك روز آرام بگيرد . (203)
23