شعر
08 آبان 1397 توسط ندا بهرامي
چشم نیاز دوختم به راه صاحبالزمان
امید بستهام به یک نگاه صاحبالزمان
امید بستهام ولی چقدر پُر توقعام
چشم گناهکار و روی ماه صاحبالزمان
کویر شد اگر دل از شب سیاه کاری ام
صبح در آن جوانه زد گیاه صاحبالزمان
دین ضعیف من در این طبیعت پر از گناه
غزال خسته ایست در پناه صاحبالزمان
آه که آه می کشد هنوز سینه ی زمین
بعد هزار و چند سال از آه صاحبالزمان
هنوز بعد کربلا منظره ی وداع را
مدام درک می کند نگاه صاحبالزمان
عمه صاحبالزمان به دست خویش دوخته
رخت عزای خاکی و سیاه صاحبالزمان