عاشورا

  • خانه 
  • مهدی شناسی در زیارت آل یاسین قسمت سوم مهدی شناسی در زیارت آل یاسین قسمت دوم مهدی شناسی در زیارت آل یاسین قسمت اول پاداش عشق به امام حسین (ع) تربیتی ظهور زمینه سازان ظهور زمینه سازان ظهور ظهور ظهور 
  • تماس  
  • ورود 

امداد امام زمان‌علیه السلام و حفظ ایران‌

05 آبان 1396 توسط ندا بهرامي

امداد امام زمان‌علیه السلام و حفظ ایران‌

مرحوم حجّة الاسلام آقای مجد، پدر مرحوم حجّة الاسلام شیخ مرتضی زاهد تهرانی در سفرنامه خود، کرامتی‌از امام زمان‌علیه السلام نقل می‌کند که حاصل آن چنین است: شیخ عبیداء که یکی از اشرار کُرد در زمان سلطنت ناصرالدین شاه بود با شصت هزار نفر سوار، سر به طغیان برداشت و به هر کجا می‌رسید همه را قتل عام می‌کرد، یک شب، ساعت چهار از شب گذشته، مرحوم وقایع‌نگار پیشخدمتش آقا شیخ علی را نزد من فرستاد که با عجله پیش او بروم. من هم خدمت او رفته و دیدم که نشسته و دو سه نامه باز شده در پیش روی دارد و همین‌طور مدام بر روی زانوی خود می‌زند و گریه می‌کند.
تا بنده وارد شده و سلام کردم صدای آن پیرمرد بلند شد که فلانی مَردِکه آمد، گفتم: مَردِکه کیست؟ گفت: بیا ببین آقا میرزا داوود از تبریز نوشته است که در تبریز سر کوچه‌ها را سدّبندی کرده‌اند و شیخ عبیداء، مردم میاندوآب را قتل عام کرده و با شصت هزار سوار و تفنگ‌های مارتین که از فاصله دو فرسخی هدف را می‌زنند، قصد دارد که تهران را تصرف کند، او بچه‌های کوچک را به هوا پرتاب کرده و سپس با شمشیر به دو نیم می‌کند. شیخ عبیداء در کمال خاطرجمعی گفته است: روز جمعه وارد تهران می‌شوم و در تکیه دولت نماز جمعه می‌خوانم و بر تخت خواهم نشست. اگر چنین شود تکلیف ما چیست؟ ما باید چه کار کنیم؟
گفتم: جواب جنابعالی دو کلمه آرامش بخش است و آن این‌است که آیا جنابعالی اعتقاد به امام زمان دارید یا خیر؟ گفت: لعنت خدا بر منکر امام زمان. گفتم: پس خاطرت جمع باشد که آن آقا خودش در چنین مواردی اسلام و دین و مذهب را حفظ می‌کند، زیرا او در همه عالم امکان متصرّف است. گفت: شما شب را با اطمینان خاطر می‌خوابی؟ گفتم: بلی، کسی که چنین صاحب و حافظی داشته باشد چرا آسوده‌خاطر نخوابد؟!
آن شب گذشت، تا آن‌که سپاهی از تهران با سه هزار نفر مأمور شده و به شتاب تمام به سوی شیخ مذکور حرکت کردند. یک هفته بیشتر نگذشته بود که خبر فرار کردن شیخ عبیداء رسید.
مرحوم وقایع‌نگار کسی را به نزد من فرستاد. پیش او رفته و دیدم جمعی از رجال دولت در آن‌جا جمع هستند. شخص فربه، چاق، خوشرو و خوش مویی را در آن‌جا دیدم که در مجلس نشسته و لباس نظامی با درجه‌هایی از طلا و نشان‌های بسیار بر تن دارد، سلام کردم. وقایع‌نگار گفت: بر منکر امام زمان لعنت، سرکار سردار خودت کیفیت جنگ و فتح و فرار شیخ عبیداء را برای فلانی بیان فرما. بر من معلوم شد که آن جوان از لشکر شیخ عبیداء و برادر حمزه، سپهسالار لشکر شیخ عبیداء می‌باشد.
سردار مذکور می‌گفت: وقتی شیپور جنگ زده شد دیدیم که سپاه سه هزار نفری لشکر ایمان در مقابل سپاه شصت هزار نفری ما یک لقمه بیش نیست، پیش خود گفتیم: به یک حمله همه را خواهیم کشت. ناگهان دیدیم سوار سفیدپوشی در میان سواران شما ایستاده و بر هر سمتی که اشاره می‌کند، سوارهای ما مثل برگ درخت به زمین می‌ریزند و کشته می‌شوند. با این کیفیت حساب کردیم که اگر نیم ساعت دیگر به جنگ ادامه دهیم یک نفر از ما باقی نمی‌ماند، این بود که باقیمانده لشکر همراه شیخ عبیداء پا به فرار گذاشتند و من به سوی تهران آمده و شیعه و پناهنده به دولت این ملّت گشتم.

روزنه هایی از عالم غیب 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

عاشورا

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس